NO TITLES
یه وبه مثل خیلی از وبای دیگه!
چهارشنبه 92 شهریور 27 :: 12:0 عصر :: نویسنده : مریم
مسعود قلیمرادی:
او به تو خندید و تو نمیدانستی این که او می داند تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی از پی ات تند دویدم سیب را دست دخترکم من دیدم غضبآلود من نگاهت کردم بر دلت بغض دوید بغض چشمت را دید دل دستش لرزید سیب دندان زده از دست دل افتاد به خاک و در آن دم فهمیدم آنچه تو دزدیدی سیب نبود دل دردانه ی من بود که افتاد به خاک ناگهان رفت و هنوز سالهاست که در چشم من آرام آرام هجر تلخ دل و دلدار تکرار کنان می دهد آزارم چهره ی زرد و حزین دختر من هر دم می دهد دشنامم کاش آنروز در آن باغ نبودم هرگز و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که خدای عالم زچه رو در همه باغچه ها سیب نکاشت؟ موضوع مطلب : |
منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 12
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 15878
|
|